بس که بد راد و فروتن ، شه نخواندی خویش را
خود وکیل زیردستان نام راندی خویش را
خود سر قاجار سر ببریده بود زان دار و گیر
نیز فرزند و کسانش زان میان گشتند اسیر
تا چه کردستید با مردم ز زشتی و بدی
کامشب از آنان نیاید بانگ عیش و بیخودی
گفت کان زن را همان دم با می و اسباب نوش
چاکران بردند اندر خانهٔ سبزی فروش
هم ازین احسان و جود آنگه که رخ بر خاک سود
در درون مخزنش جز هفت بدره زر نبود
لیک نام زند را بنمود درگیتی بلند
پهلوان شیردل لطفعلی خان میر زند
گشت صیت دولت آقا محمد خان بلند
کرد گیتی دولت پیشینیان را ریشخند
از پس مرگ خدیو زند از شیراز تاخت
شد سوی مازندران و نوبت شاهی نواخت
بر خوانین و رجال زند یک یک چیره شد
روز بدخواهان ز نور رای پاکش تیره شد
در ری آن شهزادهٔ آزاده را بر دارکرد
خویش را نزد جوانمردان گیتی خوار کرد!
وز خراسان گنج های نادرش آمد به دست
نیز از تاراج گرجستان فراوان طرف بست
وان دواش از بیم جان کشتند نزدیک سحر
خست و بی رحمی آری این چنین بخشد ثمر!
چند منصب دار در افواج ایران داشتند
جنگ چون پیش آمد آن اشخاص را برداشتند
شد در آن هنگام ناپلیون اول از میان
گشت ایران زان سپس جولانگه بیگانگان
لیک شد قیصر ضمین کز بعد مرگ پادشاه
خسروی عباس و آلش را بود بی اشتباه
از پس فتحعلی شه ، شه محمد شاه کشت
مر علی شه را ز شاهی دست و دل کوتاه گشت
همره قائم مقام آمد سوی ری با شتاب
کشت تسلیم برادرزاده ، شاه نیم خواب
فخر ایران و فراهان خواجه بوالقاسم وزیر
آنکه کلکش وحشیان رارام کردی با صفیر
در نگارستان به ناحق کشته شد قائم مقام
حاجی میرزا آقاسی آن جاه و مقام را یافت
میر نام آور تقی خان آن وزیر بی نظیر
کش اتابک شد لقب زان پس که بد میرکبیر
درکناری اوفتاده سست و غافل زین امور
انگلیس و روس بر وی چیره از نزدیک و دور
گه فریب روس خورده گه فریب انگریز
تاگذشت آن فرصت عالی به کجدار و مریز
روس و ایران متحد در آسیا جولان کنند
انگلیسان رابرون از خاک هندستان کنند
پیل هندستان بلی دنبال کرد آن شیر را
تا به کاشان سرخ کرد از خون او شمشیر را
پس به امر شاه دژخیمی پی اهلاک او
رفت و درکرمابهٔ فین ریخت خون پاک او
مرکزیت رفت و هر سو والی و شهزاده ای
برده اقطاعی و مردم را به غارت داده ای
کار علم و اختراع اندر جهان بالاکرفت
غیر ایرانی که درگنج قناعت جا گرفت
فقه را بس شافعی و بوحنیفه شد پدید
وز ادب بس جاحظ و بس انوری گردن کشید
خود تناسب شرط باشد در جهات همسری
واین تناسب از میان گم شد به عهد ناصری
ور قیاس از عهد بیزمارک وگلادستون کنیم
از سر انصاف باید مدح را وارون کنیم
لیک در ای ران وزیران قصد جان هم کنند
هر به روزی چند سور ملک را ماتم کنند
محنت نادانی درباریان کردش زبون
ساخت بهر رفع حاجت جامع دارالفنون
تا به شه عبدالعظیمش راند دژخیم قضا
وز قضا گشت اندر آنجا کشته تیر رضا
اختر سعد دموکراسی ز مغرب بردمید
پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید
مابقی صرف هوس های شه و دربار شد
وانهمه وام گران بر دوش ایران بار شد
باز اتابک آمد و رفت و بتر شدکارها
چون که عین الدوله آمد بسته شد بازارها
این چنین ملکی پریشان مانده دور از قافله
کی شود اصلاح با صوم و صلاه نافله
مسجد جامع پر از غوغا و پرهنگامه شد
بر در مسجد سپه بر قصد جان عامه شد
گفت عین الدوله با سلطان که الملک عقیم
عاقبت رفتند مردم سوی شه عبدالعظیم
کرد نصرالسلطنه با مردم بازار جنگ
بر در مسجد به مردم کرد شلیک تفنگ
گشت صادر دستخط شه در اصلاح امور
از قضا « عدل مظفر» گشت تاریخ صدور
اندر آن هنگام فرمان یافت شاه دادگر
تاج و تخت ملک را بگذاشت از بهر پسر
خیز و از داد و دهش آبادکن این خانه را
واندک اندک دورکن از خانه ات بیگانه را